برگی از خاطرات دفاع مقدس؛
«گرد و خاک آنقدر زیاد بود که به هیچ وجه نمیتوانستیم یکدیگر را ببینیم. دوستم ترسیده بود و فکر میکرد که من مجروح شدهام و هر دو نگران حال هم بودیم، ولی شکر خدا هیچ کدام جراحتی ندیدیم و راه را ادامه دادیم. در حالی که همراه من دیگر از ترس، سر خود را از کانال بیرون نگرفت و بسیار با احتیاط بقیه مسیر را طی کرد ...» ادامه این خاطره را از زبان رزمنده دفاع مقدس «بهرام ایراندوست» در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۶۸۳۴۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۲/۲۷
برگی از خاطرات دفاع مقدس؛
«نیروی کمکی چند خشاب تیر را از تیربار موجود بر روی قایق به سمت سنگرهای ما شلیک کرد. هر چه ما اصرار کردیم تا جواب آن را بدهیم فرماندهان دستور دادند که بدون شلیک حتی یک تیر در درون سنگرهایمان به صورت دراز کش قرار بگیریم ...» ادامه این خاطره را از زبان رزمنده دفاع مقدس «بهرام ایراندوست» در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۵۱۲۷۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۱/۰۷
برگی از خاطرات دفاع مقدس؛
«ترکش به پای برادر بیات، مسئول تدارکات خورده بود و پای او را قطع کرده بود به طوری که فقط یک تکه پوست پای قطع شده را به قسمت بالای پا اتصال میداد. برادر آهومند که این وضعیت را دید به من گفت به سنگرتان برو و کاری کن تا بچهها به این سمت نیایند ...» ادامه این خاطره را از زبان رزمنده دفاع مقدس «بهرام ایراندوست» در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۵۱۰۰۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۲۷
برگی از خاطرات دفاع مقدس؛
«ما، چون امکان بیرون آمدن و ایستادن در بیرون از سنگر برایمان مقدور نبود نمازهایمان را به صورت نشسته و در درون سنگر میخواندیم از سوی دیگر دشمن به این نتیجه رسیده بود که موقع نماز و یا خوردن صبحانه، ناهار و شام بهترین زمان برای وارد کردن تلفات به رزمندگان میباشد ...» ادامه این خاطره را از زبان رزمنده دفاع مقدس «بهرام ایراندوست» در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۴۴۱۴۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۹/۰۶
برگی از خاطرات دفاع مقدس؛
«شهردار کسی بود که به نوبت در سنگر تعیین میشد و کسی که نوبت به او میرسید. تمام امور نظافت و تدارکات سنگر و شستن ظروف و مانند این کارها را برعهده داشت که این بار نوبت شهرداری به سعید آقا رسید ...» ادامه این خاطره را از زبان رزمنده دفاع مقدس «بهرام ایراندوست» در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۴۳۷۶۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۲۹
برگی از خاطرات دفاع مقدس؛
«در ورودی شهر سردشت تابلویی نصب شده بود که روی آن نوشته بود «به شهر شهیدان گمنام خوش آمدید» و در زیر آن اضافه کرده بود. «قدم با وضو بگذار بر این دشت / به پاس حرمت شهیدان سردشت» ما هم با نوشته عمل کردیم و به پاس احترام شهیدان عزیزمان با وضو و درود و سلام وارد سردشت شدیم ...» ادامه این خاطره را از زبان رزمنده دفاع مقدس «بهرام ایراندوست» در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۴۲۲۹۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۰۳
برگی از خاطرات دفاع مقدس؛
«در جزیره عراق آب یکی از رودهای نزدیک واقع در خاک عراق را به سمت سنگرهای ما هدایت کرده بود و ازدیاد آب بهحدی بود که روزانه حدود سیزده سانتیمتر آب بالا میآمد و بعضی سنگرها را خراب میکرد. نیروهایی که سنگر آنها خراب میشد بدون جا میماندند ...» ادامه این خاطره را از زبان رزمنده دفاع مقدس «بهرام ایراندوست» در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۴۱۲۱۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۷/۰۹
«دو نفر از بچههای زنجان نتوانستند از اتاقکهای مربع بیرون بیایند پس اسلحه خود را حایل قرار داده بودند تا به کمک آن بیرون بیایند، ولی اسلحه از ضامن خارج شده و شلیک کرد که به چانه یکی از آن دو برخورد کرده و از سرش خارج شده بود و درجا شهید شد ...» ادامه این خاطره از زبان «بهرام ایراندوست» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۳۸۴۴۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۵/۱۲
«در یکی از این عملیاتهای مشترک برادر جانباز قدیر مجتبوی با توجه به اینکه از بابت جانبازی دچار ضایعه شده بود، پابهپای دیگر رزمندگان شرکت داشت، ولی در آخر به سبب خستگی و بیماری، حالت بیهوشی به او دست داد که پرسیدند آیا در میان نیروها کسی هست که در قمقمهاش آب داشته باشد تا به صورت او بپاشند و مقداری آب در گلویش بریزند ...» ادامه این خاطره از زبان «بهرام ایراندوست» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۳۸۳۲۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۵/۱۰
«به هنگام شروع عملیات من با قرآن استخاره کردم، سوره دهر آمد و دیدم که استخارهام بسیار خوب است. پس تصمیم گرفتم تا پای جان در عملیات حضور فعال داشته باشم. عملیات بسیار موفقیتآمیز بود پس از آمدن من، عراقیها که با شکست روبرو شده بودند. اقدام به بمباران شیمیایی منطقه عملیاتی کردند ...» ادامه این خاطره از زبان «بهرام ایراندوست» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۳۶۹۸۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۴/۰۸
«موشها در حدی بودند که اگر نان را در چفیه میریختیم، چفیه را سوراخ میکردند و به سرعت نان را آلوده میکردند. نان را تمیز میکردیم و داخل چفیه میریختیم و از سقف سنگر آویزان میکردیم، ولی موشها باز از گونی سنگر بالا میرفتند و چفیه را سوراخ میکردند و نان را آلوده میساختند ...» ادامه این خاطره از زبان «بهرام ایراندوست» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۳۵۲۴۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۳/۰۵
برگی از خاطرات دفاع مقدس؛
«پس از مدتی ما را به خرمشهر و آبادان بردند. ما در آنجا چادر زدیم، ولی چادرها نمیتوانست جلوی گلولههای توپ و بمباران عراقیها را بگیرد. سنگرهایی هم که در زمین حفر میشد با سطح زمین همسطح بود و جریان هوا در آن گرمای خرماپزان در آنها صورت نمیگرفت و محیط سنگرها را به طور شدیدی خفهکننده میکرد ...» ادامه این خاطره را از زبان رزمنده دفاع مقدس «بهرام ایراندوست» در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۳۴۹۰۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۳/۰۱
برگی از خاطرات دفاع مقدس؛
«یک روز فرماندهان اعلام کردند، آنهایی که در کوهنوردی مشکلی دارند و یا به دلیل کهولت سن نمیتوانند از کوه بالا بروند، از صف بیرون بیایند، سپس گفت با سه شماره به طرف قله کوه بدوید و پایین بیاید ...» ادامه این خاطره را از زبان رزمنده دفاع مقدس «بهرام ایراندوست» در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۲۹۶۸۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۱/۳۰
نوید شاهد – در قسمتی از کتاب "موج انفجار" که خاطرات رزمنده جهادگر "بهرام ایراندوست" است، میخوانید: «به ترکی به مادرش گفت که برادرم به جبهه آمد، ولی عرضه نداشت تا شهید شود و من بتوانم یک پیکان به خاطر شهید شدن او بگیرم ...»
کد خبر: ۵۱۵۴۵۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۶/۲۳
کتاب «موج انفجار»، دفاع مقدس در خاطرات رزمنده جهادگر "بهرام ایراندوست" است که در دو هزار نسخه به چاپ رسیده است.
کد خبر: ۴۷۱۴۶۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۰/۲۲